رمز عبور را فراموش کردم ؟آمار مطالب
کل مطالب : 16
کل نظرات : 13
بازديد امروز : 49 نفر
بارديد ديروز : 27 نفر
بازديد هفته : 250 نفر
بازديد ماه : 746 نفر
بازديد سال : 3,395 نفر
بازديد کلي : 24,300 نفر
رها کن ترک نام و ننگ برگوی چرا سرگشتهٔ مانندهٔ گویرها کن نام و ننگ و زهد و طامات دو روزی روی نِه سوی خراباتخراباتی شو و منصور واری اناالحق زن در این خمخانه باریگرو کن طیلسان درکوی خمّار زمانی سر نه اندر کوی خمّارنظر کن اندر اینجا دُرد نوشان که از دُردی شده مست و خموشاناز آن دُردی که مردان نوش کردند ولی چون حلقهٔ درگوش کردنداز آن دُردی که بوئی یافت منصور بگفتا کل منم نور علی نوراز آن دُردی در آشامید حق گفت چو خود حق دیدهم حق بود حق گفتاز آن دُردی که قوت عاشقانست بده ساقی که این شرح و بیانستاز آن دردی مرا ده زود یک جام که بگذشتم هم از آغاز و انجاممرا ده دردی زان خمّ وحدت که تا بگذارم اینجا عین کثرتمرا ده دردئی ز آن خم زمانی مرا ازخویشتن کن گُم نشانیمرا ده دردی و بستان و در جان از این بیشم دگر جانا مرنجانمرا جامی بده هان زود ساقی زنام و ننگ برهان زود ساقیمرا جامی بده تا جانفشانم غباری بر سر میدان فشانمچه جای دل که جان سیصد هزاران بود جانم فدای رویت ای جانچه باشد جان که در خورد تو باشد بود درمان که در درد تو باشدمرا دردیست جامی کن دوایش ز جامی کن مرا مست لقایش
این چنین است زندگی مردان بزرگ،
مردانی که نور را از بالا دریافت کرده و آن را به دیگران که امکان دریافت آن را ندارند، باز می تابانند.
آنها طلوع خورشید را بر بلندای کوه شاهد هستند و داستان آن را برای سایر همراهانشان که در پایین دره خواب هستند، نجوا می کنند، باشد که بیدار شویم.
آن ها سعادت را فقط برای خود نمی خواهند، بلکه به هر کس که خواهان باشد می دهند.
حضور آن ها جامعه را تغییر می دهد و در حضور آن ها انسان احساس می کند که می تواند مقدس باشد.