اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 16
کل نظرات : 13

بازديد امروز : 6 نفر
بارديد ديروز : 5 نفر
بازديد هفته : 11 نفر
بازديد ماه : 598 نفر
بازديد سال : 2,646 نفر
بازديد کلي : 23,551 نفر

افراد آنلاين : 1
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ
آخرين ارسال هاي انجمن
عنوان پاسخ بازديد توسط
قلب مزرعهٔ زبان 0 61 arya

Download
جنون المجانین تألیف قوام ‎الدین سنجانی خوافی (734-820ق) از نگاشته‌های صوفیانۀ اوائل سدۀ نهم هجری است که دربردارندۀ اطلاعات ارزنده‌ای از صوفیان آن روزگار، نحله‌های مذهبی و جریان‌های کلامی و نیز واردات و واقعات مولف است که با بیانی ادبی قلمی شده است. مولف، کوشیده تا مجالس و تأمّلات عرفانی خود را به شیوۀ پرسش و پاسخ، و اغلب به یاری تمثیل و زبان حال به مخاطب تفهیم کند و از این رهگذر به شرح و تأویل آیات، احادیث، اصطلاحات عرفانی و سروده‌ها پرداخته است. قصۀ شکارگاه (چهار برادر) و یا ابیات نخستین از غزل «داد جاروبی به دستم آن نگار...»، از نمونه‌های تأویل عرفانی‌ در محافل صوفیانۀ آن روزگارند که در جنون المجانین بازتاب داشته‌اند. خوافی با شرح مستوفی و نقد عقائد فرق اسلامی و نیز مفاهیم معرفت‌شناختی، بویژه در باب عقل و علم، انواع، حدود و ارتباط آنها با یکدیگر، از صبغۀ صرف عرفانی جنون المجانین کاسته و به دلیل ارادت به مولانا، در واپسین بخش، با ذکر غز‌ل‌هایی از کلیات شمس تبریزی به شیوۀ استقبال طبع‌آزمایی نموده است. جنون المجانین در چهار باب معتقدات، واردات، واقعات و اشعار نگارش یافته است. پژوهش حاضر می‌کوشد تا با نقد و بررسی اقوال و تأملات عرفانی قوام‎الدین خوافی به بازشناسی بخشی از منظومۀ معرفت شناختی این دانشور گمنام راه جسته و جنون المجانین را بر اساس دو نسخۀ نویافتۀ کهن به محک داوری درآورد
درباره : تصوف و عرفان ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 1

برچسب ها : جنون المجانین , میرقوام الدین سنجانی , تصوف و عرفان , عرفان خراسان , امیرقوام الدین سنجانی , عرفای سنگان ,
بازديد : 173
[ یکشنبه 1401/11/16 ] [ 6 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

🖋 رجبعلی_لباف_خانیکی 

 

🔹سنگان یکی از چهار شهر منطقۀ خواف قدیم در فاصلۀ ۲۴کیلومتری جنوب شهر کنونی خواف و بر سر راه خواف به باخرز و جام قرار داشته است. آن شهر هم مانند دیگر شهرها و آبادیهای خراسان فراز و نشیب‌های فراوان به خود دیده و با توجه به آثار فاخری چون #مسجد_گنبد و مسجد جامع که در آن برجای مانده و شخصیتهای بزرگی چون «علی بن قاسم سنجانی»، «ابو هشام سنجانی»، «ابوالحسن علی بن حمدویه سنجانی»، «رکن‌الدین محمود سنجانی» (شاه سنجان)، «مولانا میرقوام‌الدین سنجانی» و.... که از آن دیار برخاسته‌اند، تا سده‌های اخیر سرافراز و پررونق بوده به گونه‌ای که جغرافی‌دانان و نویسندگانی چون مؤلف حدود العالم، «ابن حوقل»، «استخری»، «یاقوت حموی»، «صفی‌الدین بغدادی»، «حمدالله مستوفی» و «حافظ ابرو» آن را مورد توجه قرار داده و در شمار مضافات خواف در ایالت نیشابور نام برده‌اند و برخی به معادن آن نیز اشاره کرده‌اند. اکنون نیز سنگان به یمن وفور سنگ آهن گوی سبقت از بسیاری از روستاهای همتای خود ربوده و بار دیگر«شهر» شده و رونق گرفته است.

 

🔹سنگان در حافظۀ تاریخی هموطنان زرتشتی نیز جایگاه خاصی دارد، زیرا به نقل از منابع معتبر تاریخی در مهاجرت بزرگ و دستجمعی که زرتشتیان در صدر اسلام از سنگان خواف آغاز کرده و از 

 دره‌ها و کوه‌ها و کویرهای قهستان گذشته و خود را به جزایر خلیج فارس رسانده‌اند، از آن‌جا به بنگال هند مهاجرت کردند و در آن جا شهری به نام «سنگان» ساختند و در آن شهر مقیم شده‌اند. 

سنگانیان مهاجر در آن جا زاد و ولد کرده‌اند و آنان بوده‌اند که نیای «پارسیان_هند» محسوب می شوند، پارسیانی که در دیگر ایالات هند نیز پراکنده شده‌اند.

سنگان در سده‌های اولیۀ هجری همانند زوزن و خرگرد و سلامه رو به پیشرفت گذاشته و آوازۀ آن در قرن ششم و هفتم ه.ق به اوج رسیده که نشانه‌های آن در قامت مسجد گنبد و #مسجد_جامع_سنگان موجود است.

 

🔹«مسجد گنبد» سنگان یکی از بناهای فاخر عصر شکوفایی فرهنگ و هنر ایران است که در سال ۵۳۵ ه.ق در شهر سنگان ساخته شده است. این بنا اکنون با نقشۀ تقریبا مربع در ابعاد۷/۱۰×۶/۴۰ متر با دیوارهای گچ اندود و محراب گچبری بازسازی شده و گنبدی مزین به آجرهای خفته راسته در ترکیبی موزون و چشم‌نواز با صلابت برجای مانده اما با توجه به نامناسب بودن درِ ورودی و نامتناسب بودن ایوان و صحنی که بعدها به آن افزوده شده، احتمال دارد بنا در ابتدا یک چهارتاقی در انتهای ایوان قبله همانند گنبد خواجه نظام‌الملک، در انتهای ایوان قبلۀ مسجد جامع اصفهان بوده و یا شبستانی در انتهای ایوان قبلۀ مسجد عظیم چهار ایوانی که بعد از سیطرۀ سلجوقیان مانند مدرسۀ نظامیۀ خرگرد مورد بی‌مهری یا کم‌لطفی قرار گرفته و ویران شده است. 

 

🔹در منابع تاریخی به وجود آن مسجد فرضی باشکوه اشاره نشده اما در بررسی گورستانهای سنگان و روستاهای مجاور بر روی برخی قبور قطعاتی از کتیبه‌های آجری عصر سلجوقیان مشاهده شد که بدون تردید متعلق به بنای باشکوهی از دوران سلجوقی در سنگان بوده‌اند و بر لچکی‌های مسجد جامع سنگان هم از همان قطعات کتیبۀ آجری نصب است که متعلق به تزئینات مسجد جامع نیست و احتمالا بازمانده از همان مسجد باشکوهی است که اکنون بخشی از آن «مسجد گنبد» نامیده می شود.

مسجد گنبد با اینکه ظاهرا تغییر و تحولات زیادی به خود دیده اما هنوز هم آثار شواهدی برجای مانده که آن را بنائی باشکوه و زیبا جلوه می‌دهد.

 

🔹قاعدۀ چهار ضلعی بنا به کمک گوشوارها و طاقنماها ماهرانه به هشت ضلعی و در نهایت دایره تبدیل شده تا استقرار گنبد بر فراز آن تسهیل شود و سطوح زیر طاق‌در گاهی ها و لچکی ها تجلی‌گاه گچبریهای متنوع و زیبا شده است. بر پاکار گنبد یک رشته کتیبۀ کوفی گلدار بسیار زیبا قابل مقایسه با کتیبۀ مدرسۀ نظامیۀ_خرگرد نقش بسته و آجرهای خفته راسته به گونه‌ای گنبد را آراسته که ستاره‌های تو در تو را شکل داده اند. رویۀ دیوارها گچ اندود است و احتمال دارد که نمای اولیۀ دیوارها هم آجری بوده و به شیوۀ عصر سلجوقی مانند دیوار رباط_شرف و رباط_ماهی تزئیناتی داشته است. نمای بیرونی بنا ساده و بی‌آلایش و ظاهرا درخور آن همه شکوه و جلال فضای داخل نیست و مصداق این بیت است که:

 

دل هر ذره را که بشکافی

آفتابیش در میان بینی

درباره : سنجانا ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : شاه سنجان , میرقوام الدین سنجانی , رکن‌الدین محمود سنجانی , مسجد گنبد , شهر سنگان , سنگان , دوبرادر پیردهقان , سنگ آهن سنگان ,
بازديد : 173
[ شنبه 1399/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

سنگان( که در قدیم معربش سنجان بوده و پرجمعیت ترین شهر از شهرستان خواف می باشد ) یکی از شهرهای استان خراسان رضوی با جمعیت تقریبا ۱۸ هزار نفر است و دارای بزرگترین معدن سنگ اهن خاورمیانه می‌باشد .

این شهر تاریخی که زمانی مسکن اصلی پارسیان هند بود در کشاکش دهر و فراز و نشیب های فراوانی به خود دیده  و حملات یاغیان و طمع ورزان زیادی را تحمل کرده است .

هر حاکم متجاوزی چشم به خواف داشت ابتدا به فکر تصرف سنگان بر می آمد و تا سنگان را تصرف نمی کرد در بقیه نواحی موفق نمی شد .

سنگان اگرچه قبل از اسلام اهمیت داشته ولی حداقل از آغاز اسلام تا قرن نهم هجری از شهرهای معتبر بحساب آمده و جغرافی دانان و مورخان از آن به عنوان یکی از شهرهای پنجگانه ولایت خواف یا شهرهای معروف نیشابور نام برده اند .

از جمله استخری .ابن حوقل .یاقوت حموی و جغرافی دانان قرن چهارم آنرا از شهرهای نیشابور دانسته اند .

اگرچه از قرن دهم سنگان سیر نزولی داشته ولی در همه حال بواسطه ی مرکزیت و واقع شدن در مسیر هرات به خواف .سلامه .زوزن و خرگرد مورد هجوم متجاوزان قرار گرفته که اثرات زیان بار و عقب ماندگی های مادی و معنوی را سبب شده است

به طوری که در صدر اسلام لشکر اسلام به فرماندهی عبدالله ابن عامر برای حمله به هرات به سنگان آمده و زردتشتیان متعصب با آن مقابله نمودند.

آرامگاه خواجه انجیر و حضرت سلطان شکربار مربوط به همین واقعه است که پارسیان سنگانی اسلام را نپذیرفتند و جزیه هم ندادند و مبارزه نکردند

بلکه سر به بیابان گذاشته و بعد از طی طریق از جزیره هرمز کنونی در خلیج فارس به ایالت گجرات هندوستان رهسپار شدند و در آنجا روستایی بنا نمودند بنام  سنگان و پارسیان هند از تبار همین سنگانی های امروزند .

 

این شهر آثار باستانی زیادی دارد که از جمله می توان به مسجد گنبد، مسجد جامع قدیم سنگان و آسبادهای آن اشاره کرد.

مسجد جامع سنگان شامل یک ورودی، دو ایوان شرقی و غربی، کفش کن و گنبدخانه است.

 

و در نزدیکی مسجد گنبد شهر سنگان قرار گرفته است.

در این مسجد نیز مانند دیگر مساجد خوارزمشاهی موجود در خراسان از تزیینات زیبای آجرکاری و کاشی های فیروزه ای بهره گرفته شده است که با طرح های متنوع قابل مشاهده می باشد.

مسجد جامع سنگان خواف مربوط به دوره خوارزمشاهی است و در  شهر سنگان پائین خواف ، کوچه جلالی ها واقع شده و این اثر در تاریخ ۲۰ مهر ۱۳۷۶ با شمارهٔ ثبت ۱۹۲۶ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. 

سنگان دارای چهار قلعه می‌باشد که دو تای آن تخریب شده‌است.

شهر سنگان با پیشينه تاریخی طولانی در شرق ایران می‌باشد وجه تسمیه آن بدلیل مزار شاه سنجان است که با گذشت زمان به سنگان تغییر یافت .

آب و هوای گرم و خشک با تابستانهای گرم و سوزان و نوازش بادهای صد و بیست روزه سیستان، مردمانی سخت روی و مخلص را در دل خود پرورانده است 

ضمناً لباس محلی مردم سنگان سفید با عمامه سفید می باشد.

مساحت شهر سنگان ۳۱۵ کیلومتر مربع می باشد و  ۱۲۳ کیلومتر مرز مشترک با کشور افغانستان دارد  و ارتفاع متوسط منطقه ۱۷۰۰ متر از سطح دریا می باشد.

این شهر از شمال به تایباد، از جنوب به شهرستان قائنات و بخش جلگه زوزن از شرق به کشور افغانستان و از غرب به شهرستان خواف منتهی می گردد.

وضعيت طبيعي آن جلگه اي ميباشد.

از مهمترین خیابان های شهر سنگان می توان به خیابان‌های خاتم الانبیا (ص)  ، امام خمینی (ره) ، مولانا ، اندیشه ، میر قوام الدین و خیابان معدن اشاره کرد.

مزارهای شهر سنگان : مزار دو برادر پیر دهقان، مزار ،حضرت سلطان شكربار(ميرعلي پرنده)، مزار شیخ یعقوب ، مزار پیر عسکری ، مزار خواجه محمد چهار طاق ، مزار میر قوام الدین ، مزار خواجه روشنایی که در نزد مردم از احترام بالایی برخوردار می باشند .

محصولات کشاورزی گندم، جو، پسته، زیره سبز، سیر، پیاز، تولید و تکثیر نهال کاج، سوغات شهر آبنبات مخصوص - پسته زعفران و ...می باشند.

صنایع دستی سنگان : نمد بافی(نمد مالی) : که از دیر باز در اندازه مختلف رواج داشته و تمام مواد اولیه آن حاصل دسترنج صاحبان این حرفه است و هم اکنون بیش از ۱۰ کارگاه سنتی و صنعتی در سنگان واقع در خیابان مولانا وجود دارد

تنور سازی: که به همت استاد تنور شیرمحمد بهشتی در جریان است .

مناطق تفریحی و دیدنی شهر سنگان :  دره سرسبز دردوی - کلاته شیخ-دو كوهه-كلاته كلان-باغك- کیسه نان-سملکی- جین آباد و خوشابه -مرغزار- و...


درباره : سنجانا ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 8

بازديد : 2677
[ پنجشنبه 1397/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

حضرت خواجه ركن الدين ميرسلطان محمود سنجاني ملقب به شاه سنجان يكي از اوليا بزرگوار و اعاظم مشايخ و اقطاب متصوفه از پيشتازان و رهبران طريقه عاليه چشتيه در قرن پنجم و ششم هجري مي باشد. وي از سنجان(سنگان) خواف بوده و مقاماتی بس عالی و کرامات عجیب داشته و تربیت از خواجه مودود چشتی یافته .

 

نقل است که : وقتی حضرت شاه سنجان در چشت به خدمت خواجه مودود مشغول بوده هرگز در قریه ی چشت در وضو ساختن قیام ننموده ، هرگاه احتیاج به طهارت می شد از چشت بیرون می آمد و تکمیل طهارت می فرمود و باز می آمد .

 

در آن وقت به خواجه سنجان معروف بوده ، خواجه مودود فرمود که او را شاه سنجان گویند و از آن وقت به بعد به شاه سنجان معروف گردید .

 

مربي شان در طريقت و عرفان حضرت سيدالاوليا تاج العارفين سيد قطب الدين خواجه مودود چشتي حسني حسيني هروي از ائمه بزرگوار سلسله چشتيه است. محل تربيت روحاني و سير و سلوك عرفاني و تحصيل كمالات روحي ايشان به مدت 23سال در چشت شريف بوده است. اشعار فصيح و رباعيات بليغ او در كتب مشهور و افواه خلق مذكور است. اسفزاري در روضات الجنات و جامي در نفحات الانس تاريخ وفات او را در سال 597 هجري نوشته اند.

 

ای دل تو ز هیچ خلق یاری مطلب            

وز شاخ برهنه سایه داری مطلب

عزت ز قناعت است و خواری ز طمع        

با عزت خود بساز خواری مطلب

در اره چنان رو که سلامت نکنند            

با خلق چنان زی که قیامت نکنند

در مسجد اگر روی چنان رو که تو را         

در پیش نخوانند و امامت نکنند

مردان خدا میل به مستی نکنند           

خود بینی و خویشتن پرستی نکنند

آنجا که مجردان حق مِی نوشند             

خمخانه تهی کنند و مستی نکنند

خواهی که تو را رتبه ی ابرار رسد            

مپسند که از تو بر کس آزار رسد

از مرگ میندیش و غم رزق نخور           

كاين هر دو به وقت خویش ناچار رسد

 

حمداله مستوفي در تاريخ گزيده مي نويسد كه خواجه سنجان به چند نام موسوم و مشهور است از جمله شاه سنجان و سلطان سنجان كه شيخي صاحب وقت و كامل بوده است.

لازم به ذكر است كه عارف بزرگ اسلام شيخ سيف الدين باخرزي در اوايل عمرش به شرف صحبت شيخ الاسلام ركن الدين محمود سنجاني رسيده است.

 

وفات حضرت شيخ الاسلام خواجه ركن الدين محمود سنجاني در روز پنج شنبه 6شوال المعظم سال 593هجري به سن106 سالگي در شهر سنگان اتفاق افتاده است .

آرامگاه ايشان در شهر سنگان در كنار مسجدي با نام ايشان واقع است.

 

اينك چند رباعي  از ايشان به نقل از رياض العارفين: 

 

تاعشق جمال دوست درخانه ماست               

طاوس عمل کمیته پروانه ماست

آن روز که آشنا شدم با غم او                   

هرچیز که غیر اوست بیگانه ماست

 

كودك بودم هنوز با اندك سال           

كان شاه دل افروز به من گفت تعال

چون يافت دلم نور جمال ابدي             

شادي كردم ، نعره زدم، آمد حال

 

علمي كه حقيقتي است در سينه بود        

در سينه بود هر آنچه درسي نبود

صد خانه پر از كتاب كاري نايه         

بايد كه كتابخانه در سينه بود

 

 دوران حیات معرفت ماعجب می گذرد              

برخیز که دوران به تعب می گذرد

درجام طرب زباده ریز آب حیات                        

کز عمر تو روز رفت وشب میگذرد

 

تا مردبه تیغ عشق بی سر نشود                           

درحضرت معشوق مطهر نشود

هم دوست طلب کنی وهم جانخواهی                    

آری خواهی ولی میسر نشود

 

شاها دل آگاه گدایان دارند                

سررشته عشق بی نوايان دارند گ

نجی که زمین وآسمان طالب اوست                 

چون درنگری برهنه پایان دارند

درباره : سنجانا , تصوف و عرفان ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 2 نفر مجموع امتياز : 1

برچسب ها : خواجه رکن الدین محمود سنجانی , شاه سنجان , تصوف و عرفان , خواجه محمود سنجانی , شاه محمود سنجانی , میرسلطان محمود سنجانی , طریقت چشتیه ,
بازديد : 755
[ یکشنبه 1394/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

شهر سنگان، در جنوب شرقی استان خراسان رضوی، در ۲۴ کیلومتری شهر خواف نام خود را، به گفته برخی، از مزار شاه سنجان گرفته و به گفته‌ای دیگر از وجود معادن سنگ آهن که رفته رفته از سنگاهن به سنگان تغییر کرده است.

 

سنگان که در گویش محلی سنگون و سنگو هم خطاب می شود روزگار پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است. مورخان و جغرافی‌دانان از قرون ششم و هفتم در کتب بسیاری از آن یاد کرده‌اند. این دیار که تا قرون هشتم و نهم در مسیر ترقی بوده داستان‌هایی دور و دراز دارد از صدر اسلام تا امروز. معروف‌ترین‌شان قصه‌ای است به نام "قصه سنجان"، به جا مانده از ادبیات پراکنده زرتشتیان به زبان پارسی که سینه به سینه نقل شده تا در قرن هفدهم میلادی به دست "بهمن کیقباد" به نظم در آمده است. 

 

قصه سنجان قصه مهاجرت پارسیان است به هند  پس از هجوم اعراب. مهاجرینی که در ابتدا به سوی جنوب شرقی ایران کوچ کردند و پس از چندین سال زندگی در جزیره هرمز، به وسیله کشتی به سمت گجرات هندوستان حرکت کردند و پس از تحمل مشکلات زیاد در راه، با اجازه حاکم گجرات و قبول شرایط او در منطقه‌ای ساکن شدند که بعدها به یاد دیار خود سنجان نامش نهادند.  در بخش‌هایی از قصه سنجان از زبان بهمن کیقباد این‌گونه آمده است:

مقام و جاي و باغ و كاخ و ايوان

همه بگذاشتند از بهر دين‌شان

 

فرو شد زكوه و به دريا شتافت

به هرمز روان گشت و آرام يافت

 

به دريا بسي كشتي انداخته

 برآن بادبان‌ها برافراخته

 

چو كشتي سوي هند آمد يكايك

 به ديب افتاد لنگروار بي‌شك

 

ز يمن آتش بهرام فيروز

از آن سختي به هم گشتند بهروز

 

مر او رانام سنجان کرد دستور

 به سان ملک ایران گشت معمور  

 

از دیگر داستان‌های مهاجرت مردمان این دیار می‌توان به مهاجرت به افغانستان در زمان رضاشاه اشاره کرد که به دلیل پایبندی مردم به موازین اسلام و عدم تمکین به کشف حجاب اجباری به هرات و افغانستان گریختند. این سرزمین هیچگاه از گزند تاخت و تاز اقوام مختلف در امان نبوده است. حمله قبایل ترکمن در دوران ناصرالدین شاه، حمله مغولان، هجوم قبایل ازبک و تاتار تنها برخی از حملات متعدد به این منطقه است.

 

سنجان در دوران شکوه و اقتدار خود دیار بزرگان مهد ادب و فرهنگ خراسان همچون شاه سنجان، امیر قوام‌الدین نصرالله سنجانی، خواجه محمد اثیر حاکم سنگان، امیر شهاب‌الدین سنگانی، مولانا قاضی سنجانی بوده است.  آثار تاریخی زیاد به جامانده از گذشته در این شهر از دیگر نشانه‌های تکامل هنر و فرهنگ این سرزمین به حساب می‌آید، زیارتگاه ها و آرامگاه‌های بزرگانی چون حضرت سلطان شکربار، حضرت خواجه یعقوب، رکن‌الدین محمود سنجانی، پیر گرزوان، شیخ یعقوب، میر قوام‌الدین، نشانی دیگر است بر غنای فرهنگ و ادب و معرفت این سرزمین که در کنارآثاری همچون دو مسجد باقی مانده از دوران خوارزمشاهیان، مسجد جامع و مسجد گنبد سنگان به همراه برج و باروهای ارگ قدیم سنگان این روزها گردشگران زیادی را برای بازدید به این شهر دعوت می‌کنند.

 

برای رسیدن به مسجد جامع سنگان با عبور از کوچه‌ای باریک و دالانی تنگ سردر مسجد پذیرای شماست.  قدم که در داخل حیاط بگذارید ایوان اصلی و ایوان‌های کوچک جانبی در ضلع غربی شما را احاطه می‌کنند. زیبایی طرح‌ها و نقش و نگارهای فیروزه‌ای به کار رفته در ایوان اصلی پیش از هر چیز توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند. بسیاری زیبایی این مسجد را امروزه شکل ذوزنقه‌ای ایوان اصلی می‌دانند که پایه‌های آن از بالا به پایین به هم نزدیک می‌شوند که دلایل متفاوتی برای آن ذکر شده است که محتمل‌ترین آن را زلزله‌های متعدد می‌دانند تا بدعتی در معماری باستانی. مسجد گنبد سنگان، که گرچه در نگاه اول ظاهری شبیه دیگر مساجد قدیمی دارد، داخل آن موزه‌ای سرشار از ذوق و هنر دست و فکر بنا است.

با صحنی بسیار کوچک، یک ایوان رو به آفتاب، دو ایوان کوچک‌تر و گنبدی با ارتفاع ۱۵ متر و شگفتی‌های زیادی در دل، و گچ‌بری‌های هنرمندانه و خطوط کوفی، که زینت‌بخش محراب و سقف‌اند. 

 

قدم به درون شهر که می‌گذاری دو بافت شهری متفاوت نظر را جلب می‌کند، بافت کاهگلی خانه‌های یک شکل که زیبایی‌اش را از گذشته به یادگار دارد و دیگری بافتی امروزی تر که بعد از تاسیس شهرداری و حاکم شدن فضای شهری جدید با تخریب گذشته و به هدف رفاه بیشتر برای ساکنین ساخته شده است اما نظیر بیشتر شهرها و روستاهای کشور، این شهری شدن‌ها با تخریب زیبایی و قدمت کوچه‌ها و بر جای همه این یادگاران ساخته می‌شوند.   

منابع:  /- پیرنیا، حسن. تاریخ ایران باستان، حسن پیرنیا( مشیرالدوله)، تهران،  ۱۳۶۲ /- طاهری، احمد. جغرافیای تاریخی خراسان از نظر جهان‌گردان. تهران، ۱۳۴۸ /- موسوی‌نیا، محمد. افسانه مهاجرت زرتشتیان به هند.  نشریه کتاب ماه، مهر ۱۳۸۹ /- مشکور، محمدجواد. ایران در عهد باستان. تهران: ۱۳۴۷ /- مقری، علی اصغر. بناهای تاریخی خراسان.  مشهد، ۱۳۵۹ /- مولوی، عبدالحمید. آثار باستانی خراسان. تهران، ۱۳۵۴ 

درباره : سنجانا ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 1

برچسب ها : شهر سنگان , سنگان , معدن سنگ آهن سنگان ,
بازديد : 677
[ شنبه 1393/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]
ׅ
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

(#دیوان_شمس - غزل ۲۲۱۹)
.
.
.
مولانا، ياران و مریدان خود را به رياضت‌هاى شاقّ مرتاض‌گونه فرا نمى‌خواند؛ بلكه آنان را به آيين عشق و مهرورزى دعوت مى‌كرد.

بودا نيز در آغاز #سلوک، شش سال سخت‌ترين رياضت‌ها را در دل جنگل‌هاى انبوه هندوستان تحمل كرد؛ به‌طوری‌كه جز پوست و استخوانى از او باقى نمانده بود. بااين‌حال به اشراق (روشن‌بينی) نرسيد و دانست كه راه رسيدن به #حقيقت، رياضت‌هاى شاقّ نيست. او بعدها در بيان بى‌حاصل بودن آن اعمال گفت: "در آن شش سال گِرِه بر هوا مى‌زدم!" به این معنی که رياضت‌هايش بى‌نتيجه بود.

ابوسعيد هم پس از سال‌ها رياضت‌هاى سخت گفت: "در آن رياضت‌ها نه تنها نفْسم تربيت نشد، بلكه قوى‌تر هم شد! چون پيش خود مى‌گفتم اين منم كه سختی‌هاى رياضت را تاب مى‌آورم!"

مولانا مى‌دانست كه راه رسيدن به #روشن_بينی فقط در آيين "عشق" است؛ نه در اين رياضت‌ها. عشق، سوزاننده و گدازنده هر ناخالصی است.

انسان قبل از آنكه عشقى پيدا كند، فقط منِ خود را مى‌بيند، و طبعاً چنين شخصی رفتارش بر پايه ترس‌ها و محافظه‌كارى‌ها و منافع سطحى است. اما همين‌كه عشقى پيدا كند، منِ خود را توسعه مى‌دهد و اشخاص ديگر را نيز منِ خود مى‌شمارد و همچون خويشتن دوستشان مى‌دارد.

مسيح فرمود: "همسايه خود را همچون خويشتن دوست بدار." بدينسان عشق باعث مى‌شود كه حصارهاى ذهنی فرو ريزد و منِ انسان از زندان خودبينی رها گردد، و در وجود ديگران گسترش يابد تا بدانجا كه با كل #هستی يكى مى‌شود و عشق خود را به همه موجودات نثار مى‌كند. كسی را نمى‌آزارد و حتی راضی به آزار كسی هم نمى‌شود، چون آزار هركس، آزار خود اوست. ازاين‌رو همه مخلوقات، چه انسان‌ها، چه حيوانات و گياهان، از جانب او احساس امنيت مى‌كنند. آب و خاک را آلوده نمى‌كند، به محيط‌زيست آسيب نمى‌رساند، چون آسيب محيط‌زيست را آسيب به خود مى‌داند.

هدف #مولانا اينست كه آدمى به درجه‌اى از روشن‌بينی برسد كه#صلح، دستورالعمل زندگى او باشد. چنان‌كه فرمود:
" من كه صلحم دائما با اين پدر
اين جهان چون جنتستم در نظر "
درباره : تصوف و عرفان ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : عشق , ریاضت ,
بازديد : 88
[ جمعه 1401/11/28 ] [ 4 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]
رها کن ترک نام و ننگ برگوی
چرا سرگشتهٔ مانندهٔ گوی
رها کن نام و ننگ و زهد و طامات
دو روزی روی نِه سوی خرابات
خراباتی شو و منصور واری
اناالحق زن در این خمخانه باری
گرو کن طیلسان درکوی خمّار
زمانی سر نه اندر کوی خمّار
نظر کن اندر اینجا دُرد نوشان
که از دُردی شده مست و خموشان
از آن دُردی که مردان نوش کردند
ولی چون حلقهٔ درگوش کردند
از آن دُردی که بوئی یافت منصور
بگفتا کل منم نور علی نور
از آن دُردی در آشامید حق گفت
چو خود حق دیدهم حق بود حق گفت
از آن دُردی که قوت عاشقانست
بده ساقی که این شرح و بیانست
از آن دردی مرا ده زود یک جام
که بگذشتم هم از آغاز و انجام
مرا ده دردی زان خمّ وحدت
که تا بگذارم اینجا عین کثرت
مرا ده دردئی ز آن خم زمانی
مرا ازخویشتن کن گُم نشانی
مرا ده دردی و بستان و در جان
از این بیشم دگر جانا مرنجان
مرا جامی بده هان زود ساقی
زنام و ننگ برهان زود ساقی
مرا جامی بده تا جانفشانم
غباری بر سر میدان فشانم
چه جای دل که جان سیصد هزاران
بود جانم فدای رویت ای جان
چه باشد جان که در خورد تو باشد
بود درمان که در درد تو باشد
مرا دردیست جامی کن دوایش
ز جامی کن مرا مست لقایش

#شیخ_عطار_نیشابوری 
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : ساقی , شیخ عطار نیشابوری , شعر , خرابات ,
بازديد : 71
[ پنجشنبه 1401/11/27 ] [ 7 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

روزی و روزگاری دو برادر بودند که یکی ثروتمند و دیگری فقیر بود. برادر ثروتمند زرگر بود و قلبی شریر داشت. برادر فقیر برای تأمین زندگی جارو می‌ساخت و آدمی خوش‌قلب و درستکار بود. مرد فقیر دو فرزند داشت که دو پسر دوقلو بودند. آن‌ها مانند دو قطره آب کاملا به هم شباهت داشتند. این دو پسر گاه گاه به خانه عموی ثروتمند خود می‌رفتند. آن‌ها گاهی آن‌چه از غذایشان باقی مانده‌بود به آن دو می‌دادند که شکم خود را سیر کنند. یک روز که مرد فقیر به دنبال هیزم به جنگل رفته‌بود، پرنده‌ای طلایی رنگ و آن‌قدر زیبا را دید که تا آن هنگام پرنده‌ای بدان زیبایی ندیده‌بود. سنگی برداشت و به سوی پرنده انداخت. از قضا سنگ به پرنده خورد، اما فقط یک پر طلایی افتاد، پرنده پرواز کرد و رفت.

مرد پر طلایی را برداشت و 


ادامه مطلب
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : دوبرادر , داستان , ویلهلم گریم , یاکوب گریم , داستان دو برادر , اژدهای هفت سر , جنگل سحرآمیز , پادشاه و ملکه , شکارچی ,
بازديد : 94
[ چهارشنبه 1401/11/19 ] [ 10 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

Download 

مثنوي كتابي است كه چون رودخانه همواره جاري است 


كتابي است كه هر كسي در حد خود از آن گوهر حقايق مي ربايد و با آن حركت ميكند و با آن به درياي كمال ميرسد 

كتابي كه بدبختي و بيقراري و بيمار دلي و ايستايي و اضطراب را در اعماق جان
انسانها مي نگرد و سپس با يك حركت تند و عشق آفرين و شوق انگيز عرفاني موانع و حجابها و علل را از بيخ و بن بر ميكند 

و خوني تازه در عروق انسانها جاري ميكند تا شادمان و رقصان به سرزمین آزادی و رهایی و معنویت بي زمان و بي مكان پرواز كنند و آرامش همراه با سرور جاوداني يابند

هدف اصلي از نگارش اين اثر آشنايي خوانندگان گرامي به گنجينة گرانبهاي عرفان و تصوف اسلامی از زبان مولانا ميباشد 

و سعي شده است كه اهم مطالب مثنوي معنوي كه غالبا در خلال داستانهاي آن آمده, با زباني ساده همراه با پيامهاي مولانا بيان گردد 

تا شايد كليدي براي گشودن در اين گنجينة ارزنده باشد

درباره : تصوف و عرفان ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : مثنوی معنوی , مولانا , مولانا جلال الدین رومی , داستان مثنوی , تصوف و عرفان ,
بازديد : 99
[ چهارشنبه 1401/11/19 ] [ 3 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

Download

از ميان كتابهايى كه اقوال اولياء و بزرگان در آن جمع آورى شده بود من به خواندن "تذكرة الاولیاء" شيخ عطار رحمه الله بسيار علاقه داشته و از خواندن آن استفاده‌های فراوانى میبردم. و با خود ميگفتم چه مى‌شود كه اگر تمامى كلمات اين بزرگان به صورت فصلهايى جداگانه درآورده شود تا استفاده آن براى همه راحت گردد

لذا من هم شروع به فصل بندى تقريبآ تمام كلمات مشايخ آن پرداختم و پس از آن به خاطر اينكه مطالب مفيد آن بيشتر گردد به همين دليل از كتابهاى بزرگان ديگرى
چون حجة الاسلام محمّد غزالى و امام عبدالقادر گيلاني و شيخ ابوالقاسم قشيرى و مولانا جلال الدين رومی و شيخ عطار نيشابور رحمهم الله تعالی ... نيز استفاده كردم

و گنجينه ای تقريبآ بینظیر از كلمات اين اولياء را جمع‌آوری نمودم.

انگيزه ديگر من در جمع‌آوری كلمات اين بزرگان اين بود كه از مشايخ و بزرگان تصوف همچون شيخ العارفين بايزيد بسطامى و شيخ جنيد بغدادى و شيخ
عبدالقادر گیلانی و امام محمد غزالى تصوف دچار چالشها و بعضى تغييرات
گرديد به طوريكه به كلى از مفاهيم اصلى آن كه تزكيه روح و اخلاق بود فاصله
گرفت و بازيچه و ذليل اعمال ناشايست بعضى از بی دینان و ملحدان گرديد

همان طور كه امام غزالى در احياءالعلوم ميفرمايد : عده‌اى از اباحتيان به نام تصوف فرايض را كنار گذاشتند و به محرمات دست میزدند و كلماتى را به اين بزرگان نسبت دادند كه خود آن بزرگان هم از آن شرم دارند.

لذا چند فصل اين كتاب را به نام تصوف و صوفى و معرفت و سنت و شريعت نامگذارى كردم تا آنان كه ادعاى تصوف كرده، تصوف حقيقى را از زبان رؤساى
طريقت و متصوفه بزرگ بشنوند؛

و آنان كه ادعاى معرفت كرده، معرفت را از زبان عارفان وارسته بيابند؛ و آنان كه از سنت پيامبر اكرم رو گردانى كرده، اهتمام اين بزرگان را به رعايت شريعت و سنت پيامبر بدانند. و به اين نكته پى ببرند كه در روز قيامت هر كس كه در متابعت سنت بيشتر بكوشد مقامش نيز بلندتر است.

تصوف نه آن است كه عده‌اى آن را كاملا رد مى‌كنند و نه آن كه عده‌اى آن را به بیراه كشانده اند

تصوف در يك كلمه تزكيه است، تزكيه اخلاق و صاف كردن درون براى خداوند:

قَدْ اَفْلَحَ مَنْ َزَّكاَها

شريعت، طريقت، حقيقت اين سه رفتار، اقوال و احوال پيامبر میباشند و بايد هر
سه را با هم داشت تا به خدا رسيد.

و جستجوى هر كدام به تنهايي فرد را به
حقيقت نمیرساند. كه كمال حقيقى در متابعت بى چون و چرا از پيامبر است و
بس.

در پايان از خداوند خواستاريم كه همه‌ى گناهان ما را بخشيده، و به ما اخلاص
وتقوى و صداقت عنايت بفرمايد.
رَبَّنَا اغفِرلِى وَلِوَالِدَىَّ وَ لِلمُؤمِنيِنَ يَومَ يَقُومُ الحِسَابُ

د.ماموستا سيّد زكريا حسينی

درباره : تصوف و عرفان , اســـلامـــی ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : تذکرة الاولیاء , تصوف , امام محمد غزالی , امام عبدالقادر گیلانی , شیخ ابوالقاسم قشیری , مولانا جلال الدین رومی , شیخ عطار نیشابوری , شیخ بایزید بسطامی , شیخ جنید بغدادی , طریقت , ماموستا سیدزکریا حسینی ,
بازديد : 97
[ دوشنبه 1401/11/17 ] [ 8 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

انسان‌های اهل دل و ربانی، ستارگان پرفروغ آسمان هدایت و ارشاد هستند، ستارگانی که همواره بر روشنایی و درخشش و تابندگی‌شان افزوده می‌شود.


آنان گرمی‌بخش محفل‌ها و دل‌ها هستند که پرتو معنویت و فروزندگی‌شان سالکان راه حقیقت را به‌سوی بندگی و زندگی حقیقی رهنمون می‌گرداند.

به‌یقین هرکس در مجلس اهل دل با خلوص نیت و در جستجوی اصلاح بنشیند و با آنان مصاحب و همنشین گردد، در مسیر ارزش‌های معنوی و کمالات گام برداشته است و هرگز بی‌بهره نخواهد شد.

گِرد مستان گرد اگر می کم رسد بویی رسد 
گر که بویی هم نباشد صحبت ایشان بس است

اهل دل آنانی هستند که از تعلقات دنیا رسته و به حق پیوسته‌اند و پیوند دل را از صحبت اغیار گسسته و به حق دل بسته‌اند.

اهل دل آن کس که حق را دل دهد  
دل دهد آن را که دل را می‌دهد



مصاحبت اهل دل غبار خاطر را با آب پاکیزهٔ معنویت مصفا و مطهر می‌گرداند و زنگارهای غفلت و پیروی خواهشات را از صفحه دل می‌زداید.

مصاحبت با انسان‌های ربانی بسان باران رحمتی است که دل‌های مرده و خشکیده را طراوت و تازگی می‌بخشد وعطش درونی را فرو می‌نشاند.


همراهی با انسان‌های معنوی آدمی را با معنای واقعی زندگی آشنا می‌‌گرداند و او را به حقیقت آدمی می‌گرداند و راه و رسم بندگی خالصانه را می‌نمایاند.

مصاحبت با انسان‌های معنوی در واقع طی طریق به‌سوی سرچشمه‌های معرفت و خداشناسی است؛ زیرا آنان سالکان باتجربهٔ این راه خجسته بوده، همراهی با آنان به‌معنای پرتوگیری از چراغ معرفت آنان در ظلمات راه است.

قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن 
ظلمات است بترس از خطر گمراهی

مصاحبت با انسان‌های ربانی و اهل دل در راه رسیدن به تقوا و خداترسی ضرورتی انکارناپذیر است؛ زیرا خداوند عزوجل در این‌بارهٔ فرموده است: 

«یٰاَایُّهَاالَّذِیْنَ اٰمنُوا اتَّقُوااللهَ وَ کُوْنُوْا مَعَ‌الصّٰدِقِیْنَ»

مردان خدا پردهٔ پندار دریدند 
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند همان دست گرفتند  
هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

اگر کسی می‌خواهد هنری بیاموزد باید زیر دست استاد ماهر و خیرخواهی قرار گرفته، روزبه‌روز بر تجربه و مهارت خود بیفزاید تا هنری فراگیرد.

اگر کسی می‌خواهد دانش بیاموزد، پس باید در حلقۀ درس استاد و معلمی بنشیند و روزها را سپری کند تا در آن علم مهارت کسب کند. به همین شیوهٔ کسی که می‌خواهد راه حقیقت را در پیش گیرد و به اصلاح و درون‌کاوی خود بپردازد، باید کالای معنوی را از دکان ارباب معنا و اهل دل حاصل نماید.

همنشین اهل معنا باش تا 
هم عطا یابی و هم باشی فتا

تنها حاصل‌کردن علم برای رسیدن به مقصود کافی نیست.

چه بسا عالمانی که در وادی حیرت ره به‌سوی گمراهی برده، از مسیر حقیقی فاصله گرفته‌اند و نیز بسیاری در دام شبهات و شهوات گرفتار آمده خود گمراه شده و دیگران را نیز گمراه کرده‌اند.

پس همان‌گونه که اندیشه به غذای دانش نیاز دارد، روح آدمی بیش از آن به غذای معنوی و حرارت ایمانی نیاز دارد که این متاع گران‌بها را می‌توان در پرتو راهنمایی‌ها و ارشادات و مصاحبت‌های اهل معنا به‌دست آورد.

چند خوانی حکمت یونانیان 
حکمت ایمانیان را هم بخوان

صحت این حس بجویید از طبیب 
صحت آن حس بجویید از حبیب

صحت آن حس ز معمولی تن 
صحت این حس ز تخریب بدن

انسانی که لباس تظاهر و منیّت و ریا را از تن به‌در آورَد و عاجزانه در بزم گرم ارباب معرفت درآید، به صفای دل رسیده، پای استقامتش نخواهد لغزید.

فهم و خاطر تیزکردن نیست راه 
جز شکستن می نگیرد فضل شاه

کیمیا پیدا کن از مشت گلی 
بوسه زن بر آستان کاملی

صحبت از علم کتابی خوش‌تر است 
صحبت مردان حق آدمگر است

هر اندازه که انسان از اسباب حرارت دورتر گردد، به همان نسبت سوز سرما تن و جانش را می‌لرزاند و باد غفلت و سهل‌انگاری بر وی وزیدن می‌گیرد، پس راه چاره شتافتن به‌سوی مجالس ایمانی و روح‌پرور مردان خداست که گرمی‌بخش دل‌ها هستند.

اگر احساس شد در نمازها و رسیدن به نماز جماعت اهتمام چندانی نیست، برای اذکار و اعمال مسنون حس و حالی وجود ندارد، علم و دانش نمی‌تواند نهاد ناآرام را آرامش و سکون بخشد، بر زبان و چشم و گوش کنترلی نیست، حس خیرخواهی نسبت به انسان‌ها جایگاهی در دل ندارد، و روزبه‌روز سستی‌ها و غفلت‌ها افزون‌تر می‌گردد، پس راه حل آنست که آستین همت بالا زده اوقاتی را در محفل نورانی اهل دل باید سپری کرد و در مصاحبت و همراهی آنان به مداوای امراض روحانی پرداخت.

قال را بگذار و مرد حال شو 
پیش مرد کاملی پایمال شو

✒مولانا عبداللطیف نارویی استاد دارالعلوم مکی زاهدان






درباره : تصوف و عرفان ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : اهل دل , همنشینی با اولیاء , مولانا عبداللطیف نارویی ,
بازديد : 103
[ شنبه 1401/11/15 ] [ 3 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ سَیِّدِنَا مُحَمَّدٍ طِبِّ الْقُلوُبِ وَ دَوَائِهَا وَعَافِیَةِ الْأَبْدَانِ وَشِفَائِهَا وَنوُرِ الْأَبْصَارِ وَضِیَائِهَا وَعَلَىٰ آلِهٖ وَصَحْبِهٖ وَسَلِّمْ


معنی: بار الها بر مولای ما محمد، داروی دلها و دوای آنها، سلامتی و شفای بدنها، نور بینایی و روشنایی آن و بر اهل بیت و یارانش درود فرست.
برای جمیع امراض جسمانی و روحانی بسیار مفید است.
سعادةالدارین: ۳۰۳

منبع: کتاب مناجات نورانی 


دانلود کتاب

Download 

درباره : اســـلامـــی ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : درود شفا , شفا , مناجات نورانی , کتاب مناجات نورانی , مولانا شمس الحق فقهی ,
بازديد : 96
[ جمعه 1401/11/14 ] [ 3 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

مردی جهان ديده چهار فرزند داشت.

براي آنكه درسي از زندگي به آنها بياموزد آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی‌ای فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه شان روییده بود .

پسر اول در زمستان،

دومی در بهار،

سومی در تابستان

و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند .

سپس پدر همه را فراخواند، از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .

پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.

پسر دوم گفت: نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن .

پسر سوم توضيح داد: نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه‌ای بود که تا به امروز دیده‌ام.

و سرانجام پسر آخري گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید !

شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. لذت، شوق و عشقی که از زندگی‌شان بر می‌آید فقط در انتها نمایان می‌شود، وقتی همه فصل‌ها آمده و رفته باشند!!! !

بنابراين اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید!! !

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند!! !

و تو اي دوست من زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند.

امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : فصل هاي زندگي ,
بازديد : 403
[ جمعه 1398/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

نامش محمد و لقبش جلالدین است. از عنوان های او خداوندگار و مولانا در زمان حیاتش رواج داشته و مولوی در قرن های بعد در مورد او به کار رفته است. در ششم ربیع الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در شهر بلخ متولد شد. پدرش ، بهاالدین ولدبن ولد نیز محمد نام داشته و سلطان العلما خوانده می شده است. وی در بلخ می زیسته و بی مال و مکنتی هم نبوده است . در میان مردم بلخ به ولد مشهور بوده است. بها ولد مردی خوش سخن بوده و مجلس می گفته و مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشته اند.


دوران کودکی در سایه پدر

بها ولد بین سالهای ۶۱۶_۶۱۸ هجری قمری به قصد زیارت خانه خدا از بلخ بیرون آمد . بر سر راه در نیشابور با فرزند سیزده چهارده ساله اش ، جلال الدین محمد به دیدار عارف و شاعر نسوخته جان ، شیخ فریدین عطار شتافت . جلال الدین محمد، بنا به روایاتی در هجده سالگی ، در شهر لارنده ، به فرمان پدرش با گوهر خاتون ، دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد


دوران جوانی

پدرش به سال ۶۲۸ در گذشت و جوان بیست و چهار ساله به خواهش مریدان یا بنا به وصیت پدر ، دنباله کار او را گرفت و به وعظ و ارشاد پرداخت. دیری نگذشت که سید برهان الدین محقق ترمذی به سال ۶۲۹ ه.ق به روم آمد و جلال الدین از تعالیم و ارشاد او برخوردار شد. به تشویق همین برهان الدین یا خود به انگیزه درونی بود که برای تکمیل معلومات از قونیه به حلب رهسپار شد. اقامت او در حلب و دمشق روی هم از هفت سال نگذشت. پس از آن به قونیه باز گشت و به اشارت سید برهان الدین به ریاضت پرداخت. پس از مرگ برهان الدین ، نزدیک ۵ سال به تدریس علوم دینی پرداخت و چنانچه نوشته اند تا ۴۰۰ شاگرد به حلقه درس او فراهم می آمدند.                        


             

آغاز شیدایی                                                  

تولد دیگر او در لحظه ای بود که با شمس تبریزی آشنا شد. مولانا درباره اش فرموده:” شمس تبریز ، تو را عشق شناسد نه خرد.” اما پرتو این خورشید در مولانا ما را از روایات مجعول تذکره نویسان و مریدان قصه باره بی نیاز می سازد. اگر تولد دوباره مولانا مرهون برخورد با شمس است ، جاودانگی نام شمس نیز حاصل ملاقات او با مولاناست.

هر چند شمس از زمره وارستگانی بود که می گوید :

گو نماند زمن این نام ، چه خواهد بودن؟

آنچه مسلم است شمس در بیست و هفتم جمادی الاخره سال ۶۴۲ ه.ق از قونیه بار سفر بسته و بدین سان ،در این بار ،حداکثر شانزده ماه با مولانا دمخور بوده است . علت رفتن شمس از قونیه روشن نیست . این قدر هست که مردم جادوگر و ساحرش می دانستند و مریدان بر او تشنیع می زدند و اهل زمانه ملامتش می کردند و بدینگونه جانش در خطر بوده است . باری آن غریب جهان معنی به دمشق پناه برد و مولانا را به درد فراق گرفتار ساخت .در شعر مولانا طوماری است به درازای ابد که نقش “تومرو”در آن تکرار شده است . گویا تنها پس از یک ماه مولانا خبر یافت که شمس در دمشق است و نامه ها و پیامهای بسیاری برایش فرستاد .

مریدان و یاران از ملال خاطر مولانا ناراحت بودند و از رفتاری که نسبت به شمس داشتند پشیمان و عذر خواه گشتند .

پس مولانا فرزند خود،سلطان ولد،را به جستجوی شمس به دمشق فرستاد . شمس پس از حدود پانزده ماه که در آنجا بود پذیرفت و روانه قونیه شد .

اما این بار نیز با جهل و تعصب عوام روبرو شد و ناگزیر به سال ۶۴۵ از قونیه غایب گردید و دانسته نبود که به کجا رفت.

مولانا پس از جستجوی بسیار،سر به شیدایی بر آورد.انبوهی از شعرهای دیوان در حقیقت گزارش همین روزها و لحظات شیدایی است .                                      


           

صلاح الدین زرکوب                                                  

پس از غیبت شمس تبریزی ، شورمایه جان مولانا دیدار صلاح الدین زرکوب بوده است. وی مردی بود عامی ، ساده دل و پاکجان که قفل را “قلف” و مبتلا را ” مفتلا” می گفت. توجه مولانا به او چندان بود که آتش حسد را در دل بسیاری از پیرامونیان مولانا بر افروخت .

بیش از۷۰غزل از غزل های مولانا به نام صلاح الدین زیور گرفته و این از درجه دلبستگی مولانا به وی خبر می دهد . این شیفتگی ده سال یعنی تا پایان عمر صلاح الدین دوام یافت.                                                  


حسام الدین چلپی                                       

روح ناآرام مولاما همچنان در جستجوی مضراب تازه ای بود و آن با جاذبه حسام الدین به حاصل آمد. حسام الدین از خاندانی اهل فتوت بود.

وی در حیات صلاح الدین از ارادتمندان مولانا شد . پس از مرگ صلاح الدین سرود مایه جان مولانا و انگیزه پیدایش اثر عظیم او، مثنوی معنوی ، یکی از بزرگ ترین آثار ذوقی و اندیشه بشری ، را حاصل لحظه هایی از همین هم صحبتی می توان شمرد.                                                  


پایان زندگی                                                  

روز یکشنبه پنجم جمادی الآخره سال ۶۷۲ ه.ق هنگام غروب آفتاب ، مولانا بدرود زندگی گفت.

مرگش بر اثر بیماری ناگهانی بود که طبیبان از علاجش درمانده بودند.

خردو کلان مردم قونیه در تشییع جنازه او حاضر بودند. مسیحیان و یهودیان نیز در سوگ او زاری و شیون داشتند.                                                


مولانا در مقبره خانوادگی خفته است و جمع بسیاری از افراد خاندانش از جمله پدرش در آنجا مدفون اند.                                                  


رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن                                                  

ترک من خراب شبگرد مبتلا کن                                                  

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها                                                  

خواهی بیا ببخشا ، خواهی برو جفا کن                                                  

از من گریز تا تو ، هم در بلا نیفتی                                                  

بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن                                                  

ماییم و آب دیده ، در کنج غم خزیده                                                  

بر آب دیده ما صد جای آسیا کن                                                  

خیره کشی است مارا ، دارد دلی چو خارا                                                  

بکشد ، کسش نگوید :” تدبیر خونبها کن”                                                  

بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد                                                  

ای زرد روی عاشق ، تو صبر کن، وفا کن                                                  

دردی است غیر مردن ، آن را دوا نباشد                                                  

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن؟                                                  

در خواب ، دوش، پیری در کوی عشق دیدم                                                  

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن                                                  

گر اژدهاست بر ره ، عشق است چون زمرد                                                  

از برق این زمرد ، هین ، دفع اژدها کن

منبع:http://www.feqhi.ir

درباره : اســـلامـــی ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

بازديد : 339
[ چهارشنبه 1396/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

می گویند که پادشاه وقت آنقدر به وجود و شخصیت جناب حضرت بسطامی احترام و عقیده خاصی داشته که به اصطلاح لیوان آب و یا لقمه نان را بدون حضور آنجناب نمی خورده و همیشه سلطان بایزید بسطامی ازین روحیه نیک شخص پادشاه و همچنان از بی صبری نفس خود بکلی به عذاب بوده خصوصاً در وقت نزدیک شدن صبحانه و شام.

روزی سلطان بایزید در عالم اسرار بحضور خداوند بزرگ به عرض و نیاز بود که در همین اثنا نفس آنجناب میگفت که با یزید در این کلبه درویشی بجز از وظیفه نمودن کار دیگری نداری؟ برو که برویم در قصر شاهی که همه و همه منتظر قدمهای تو بوده تا در آنجا شاد باشیم، زود باش وظیفه را ترک کن ای مرد ساده این کار ها چندان فایده ای ندارد ـ

خلاصه اینکه اعصاب آن مبارک بی اندازه خراب شده و یک مشت محکم در بالای شکم خویش کوبید و گفت: ای نفس شیطان صفت من اینک وظیفه خود را ترک نموده، خوشحال شدی؟ از همین لحظه به بعد اگر خوردن نان پادشاهی را برایت حرام نساختم من بایزید نباشم ـ

با همین حال سلطان با تغیر قیافه از کلبه درویشی خود بیرون آمد و به محله ای رفت که در آن محله زن رقاصه و آواز خوانی زندگی می کرد. خانه زن رقاصه را پیدا کرد و درب خانه زن رقاصه را زد که لحظه بعد زن رقاصه در خانه خود را با عجله و خوشی تمام باز کرده فکر می نمود که شاید  دعوت محفل عروسی و یا شب نشینی باشد ـ

زمانیکه چشم رقاصه به چشمان جناب حضرت سلطان بایزید افتاد فوراً خود را در قدمهای آنجناب انداخته عرض نمود: ای سلطان بایزید من بد کرده ام دیگر رقاصه گری نمی کنم ، قربانت شوم مرا این بار ببخش ـ

سلطان بایزید گفت: ای زن رقاصه من بخاطر این به عقب دروازه خانه ات نیامدم که مانع کار های شخصی تو شوم . بلکه بخاطر این آمدم تا مرا کمک کنی و یقین کامل  دارم که جز تو کس دیگری نیست که مشکل مرا حل کند .

زن رقاصه گفت: ای جناب بزرگوار با دیدن شما چشمانم روشن شده و خودم و اولادهایم فدایت .هر فرمانیکه باشد آنرا به قیمت جانم برایتان انجام میدهم ـ

سلطان بایزید گفت: ای زن پس در اینصورت حرف مرا دقیق گوش کن! این تسبیح را که در دستم می بینی تحفه قیمتی شخص پادشاه بوده که برایم لطف نموده، اینرا تو بگیر و نزد خویش نگهدار، من فردا بمنظور صرف صبحانه نزد پادشاه میروم و تو آنجا آمده با داد و فریاد های بلند بگو که ای شاه همین شخصی که در پهلوی شما نشسته دیشب تا به صبح  همبستر بوده زمانیکه پول خود را از نزدش مطالبه نمودم در عوض این تسبیح را برایم گرویی گذاشت و رفت .

با شنیدن چنین موضوعی زن رقاصه خود را در قدم های سلطان انداخته و گفت: ای سلطان بایزید چه میشنوم؟ نمی دانم که خوابم یا بیدار؟ من کور شوم که چنین کار بدی را در حق شما انجام دهم ـ

سلطان بایزید گفت: ای زن من امروز برای این دم خانه تو آمدم که باید مرا کمک کنی و گر نه من از دست این نفس شیطانی لعین برباد میشوم .

هر قدر که زن رقاصه گریه و زاری نمود که شاید سلطان بایزید از عزم خود منصرف شود اما نشد و بالاخره ناچار شده تسبیح را از دست آن مبارک گرفته و بداخل خانه خود رود .

فردا صبح جناب سلطان غرض صرف نمودن صبحانه در پهلوی شخص پادشاه نشسته بود که در همین اثنا از عقب دروازه قصر شاهی یک آواز گریه بگوش شخص پادشاه رسیده که میگوید انصاف و عدالت نیست من نتوانم با پادشاه صحبت کنم فقط برای اینکه من یک رقاصه ام.

پادشاه گفت: بروید ببینید که در عقب دروازه چه کسی گریه می نماید . لحظه بعد محافظین آمده و گفتند که در عقب دروازه یک زن رقاصه ایستاده و فریاد میزند و میگوید انصاف نیست ، عدالت نیست من عرض دارم که میخواهم آنرا به شخص پادشاه بگویم .

پادشاه دستور داده گفت: : بروید آن زن را اینجا بیاورید ! خلاصه اینکه زن رقاصه با حالت گریه و زاری عرض نمود و گفت: ای پادشاه عادل من یک زن مقبول و بیوه هستم که بخاطر پیدا نمودن یک لقمه نان برای اولادهایم در محفلهای عروسی و شب نشینی مردمان این شهر آوازه خوانی و رقاصه گری مینمایم .

چند شب قبل شخص بسیار  با عزتی بخانه من آمده و خواهش یک شب همبستر شدن را  پیشنهاد نمود . از اینکه من هم پول نفقه اولادم را نداشتم ناچار شده پیشنهاد موصوف را قبول نمایم. از سر شب تا به صبح چندین مرتبه از وجودم کام دل خود را حاصل نموده بعد از اینکه صبح از خواب بیدار شدیم برایش گفتم که مبلغ تعیین شده را بدهد . در پاسخ برایم گفت: که همین حالا پول ندارم فردا صبح برایت میاورم .

پادشاه گفت: که این آدم بد قول و صاحب رسوخ که بوده که آن قابل مجازات میباشد ؟ زن آوازه خوان گفت: این آدم بد قول در نزدیک شما نشسته است ـ پادشاه در چهار طرف خود نگاه نمود دید که کسی جز سلطان بایزید نیست از آنجاییکه میدانست که سلطان بایزید اهل این کار نیست گفت: ای زن در اینجا کسی نیست ؟ زن رقاصه عرض نمود: ای پادشاه عادل همان شخصی که در پهلوی شما نشسته، از طرف روز به اصطلاح پیش شما و مردم ملنگ بوده و از طرف شب پلنگ است ـ

پادشاه گفت: در پهلویم جناب مبارک حضرت سلطان بایزید می باشد .

زن گفت: بلی من همین شخص را میگویم که از سر شب تا به صبح مرا در بغل خود گرفته و چندین مرتبه کام دل اش را حاصل نموده است.

شخص سلطان با عصبانیت گفت: ای زن بد کاره زود بگو که تو چه سندی داری در غیر آن همین حالا تو را خواهم کشت ؟ زن رقاصه همان تسبیح قیمتی آن مبارک را از جیب خود کشیده و بدست شخص پادشاه داده گفت: که اینست سند من ـ

زمانیکه چشم پادشاه به تسبیح خودش افتاد سخت متاثر شد و فوراً بطرف شخص سلطان بایزید نگاه کرده گفت: سلطان بایزید موضوع از چه قرار است ؟ آنجناب هیچ چیزی نگفته باز هم پادشاه سوال خود را تکرار نموده و گفت: ای سلطان بایزید من شما را میگویم سوال مرا جواب ندادی تا بدانم که قضیه از چه قرار است؟ بازهم جناب بایزید بطرف پایین نگاه نموده و چیزی نگفت.

در همین اثنا شخصی پادشاه سخت عصبانی شده و به موظفین امر نموده و گفت: این مرد فریبکار را از همین جا با مشت و لگد زده و از زینه های قصر بیرون اندازید . و به مقدار هفت کیلو استخوان مرده جانوران حمیل را حلقه ساخته در گردنش آویزان نمایید و توسط اشخاص جارچی و همچنان طبل و دهل در بین شهر و بازار بگردانید و این چهره پیر روحانی را به مردم معرفی نمایید تا اینکه تمام مردم شهر و اطراف بدانند که اینست شخصیت جناب سلطان بایزید که در روز ملنگ و شب پلنگ می باشد ـ

بهر صورت هرکسی به نوبت خویش آن مبارک را لت و کوب نموده و از زینه های قصر پایین انداخته و هر ضربه که آن مبارک از دست سپاه پادشاه میخورد آنجناب با نفس خود میگفت: که دو لقمه نان پادشاه را میخوری حالا خوردن نان را برایت حرام ساختم  یا نه؟

خلاصه اینکه دستور شاه را اجرا نمودند و هر کسی به خیر خویش ایشان را لگد میزد . در حالیکه از گوشه های دهن آنجناب خون جاری بود روی خود را بطرف آسمان بالا نموده و گفت: خداوندا خوب شد که من از دست نفس لعین خود خلاص شدم و حالا دیگر این حمیل و طوق خجالتی را تا به وقت مرگ از گردنم دور نمی سازم ـ

در همین اثنا از حضور حضرت پروردگار عالم برایش الهام شد که ای بایزید استخوانهای طوق گردن خود را میفروشی در حالیکه آنجناب سخت مجروح بود و از جانب دیگر قدرت و توان صحبت نمودن را هم نداشت هیچ جواب نداد.

لحظه بعد باز هم از طرف خداوند بزرگ برایش الهام شد که ای سلطان بایزید جواب نگفتی طوق استخوانهای گردن خود را میفروشی که من خوب خریدار هستم ؟

در حالیکه از یک طرف آن مبارک از دست نفس لعین خویش سخت عذاب کشیده و از جانب دیگر سخت جلالی شده  بطرف بالا نگاه نموده و گفت: خداوندا تو استخوانهای  طوق گردن مرا نمی توانی بخری ؟

دوباره برایش الهام شد که ای بایزید تو نمی دانی که شهنشاه و سلطان هر دو جهانم ؟ به هر قیمتی که  استخوانهای طوق گردن خود را می فروشی من خریدارم ؟

در همین موقع جناب بایزید گفت: خداوندا قیمت استخوانهای طوق گردنم صرف نظر مودن تمام گناه های امت حضرت محمد رسول الله بوده و بس ـ

برایش الهام شد که ای بایزید یک قسمت از گناه های امت محمد خود را بخشیدم. طوق گردن خود را بشکن!

آن مبارک گفت: که خداوندا قبول ندارم تا اینکه تمام گناه های امت حضرت محمد (ص) را نبخشید.

از جانب پروردگار عالم  الهام شد که ای سلطان بایزید من قادر هستم که همه را معاف نمایم وعده میدهم که یکی از امت حضرت محمد (ص) در دوزخ نباشد . و لیکن در این کار اسراری بوده و هست که جز من کسی آنرا نمیداند. همین قدر صبر کن که در روز محشر من قاضی شوم و حضرت محمد (ص) شفایتگر.

حالا بخاطر کشیدن استخوانهای طوق گردنت من سه قسمت از گناهان امت محمد، پیغمبر برحق خود را بخشیدم دور کن این طوق استخوان را از گردنت !

خلاصه اینکه آنجناب طوق گردن خود را دور نمود و  بقدرت خداوند بزرگ آثار و علایمی از ضربه خوردگی در وجود مبارک شان باقی نماند .

در همین موقع متوجه شده که شخص پادشاه با هزاران نفر دیگر بهمراه همان زن رقاصه با سرلوچ و پای لوچ آمدن و مستقیماً خود را روی قدمهای جناب حضرت بایزید انداخته و معذرت خواستند ـ

جناب سلطان بطرف زن رقاصه نگاه نمود و گفت: ای زن آواز خوان تو چرا راز مرا فاش کردی من از تو خواهش نموده بودم چرا این کار را کردی؟  میخواهی که از دست این نفس لعین خود باز هم درعذاب باشم ؟ زن رقاصه گفت: قربانت شوم، ای حضرت بایزید من در همان ابتدا که خواستم این مطلب را بگویم ترسیدم که پادشاه مرا بکشد ولی دیگر طاقت نیاورده و نتوانستم  واقیعت را برای شخص سلطان نگویم.

آنجناب روی بطرف شاه کرد و گفت: ای پادشاه من در همینجا خوش هستم و جای دیگری نمی روم. همه حاضرین در گریه و زاری شدند و گفتند یا مبارک شما ما را عفو نکردید که با ما نمی آیید ؟

خلاصه اینکه آنجناب گفتند : در آنصورت من همراه شما می آیم که هیچ وقت در قسمت صرف نمودن غذا مزاحم من نشوید و من در همان کلبه درویشی خوش زندگی کنم ـ

به هر صورت شخص پادشاه قبول نمود و به اتفاق در همان کلبه درویشی خویش رفتند و از طرف دیگر شخص پادشاه چندین کیسه سکه طلا را به زن رقاصه بخشید تا دست از آواز خوانی و رقاصه گری بردارد و توبه نموده در خدمت جناب سلطان بایزید قرار گیرد.

امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 1

برچسب ها : حضرت بايزيد بسطامي ,
بازديد : 462
[ دوشنبه 1395/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]

ســخــنــرانــی مــولانــا بــهــزاد فــقــهــی

بــا مــوضــوع عــشــق و مــحــبــت بــه تــاجــدار مــدیــنــه 

نمایش از آپارات

یوتیوب 

Download

 

 

 

درباره : اســـلامـــی ,
امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : استوانه حنانه , مولانا ابوفؤاد فقهی , تاجدار مدینه ,
بازديد : 536
[ جمعه 1392/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]
.: Weblog Themes By roztemp :.

درباره وبلاگ

این چنین است زندگی مردان بزرگ، مردانی که نور را از بالا دریافت کرده و آن را به دیگران که امکان دریافت آن را ندارند، باز می تابانند. آنها طلوع خورشید را بر بلندای کوه شاهد هستند و داستان آن را برای سایر همراهانشان که در پایین دره خواب هستند، نجوا می کنند، باشد که بیدار شویم. آن ها سعادت را فقط برای خود نمی خواهند، بلکه به هر کس که خواهان باشد می دهند. حضور آن ها جامعه را تغییر می دهد و در حضور آن ها انسان احساس می کند که می تواند مقدس باشد.
موضوعات
سنجانا
اســـلامـــی
جست و جو

رزتمپ