اطلاعات سايت

رمز عبور را فراموش کردم ؟
آمار مطالب
کل مطالب : 16
کل نظرات : 13

بازديد امروز : 59 نفر
بارديد ديروز : 64 نفر
بازديد هفته : 123 نفر
بازديد ماه : 971 نفر
بازديد سال : 3,620 نفر
بازديد کلي : 24,525 نفر

افراد آنلاين : 2
عضويت سريع
نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد
کدهاي اختصاصي
پشتيباني
theme by
roztemp.ir
RSS

Powered By
Rozblog.Com
تبليغات
رزتمپ
آخرين ارسال هاي انجمن
عنوان پاسخ بازديد توسط
قلب مزرعهٔ زبان 0 72 arya

مردی جهان ديده چهار فرزند داشت.

براي آنكه درسي از زندگي به آنها بياموزد آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی‌ای فرستاد که در فاصله‌ای دور از خانه شان روییده بود .

پسر اول در زمستان،

دومی در بهار،

سومی در تابستان

و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند .

سپس پدر همه را فراخواند، از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .

پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و درهم پیچیده.

پسر دوم گفت: نه… درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن .

پسر سوم توضيح داد: نه… درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین… و با شکوه ترین صحنه‌ای بود که تا به امروز دیده‌ام.

و سرانجام پسر آخري گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها… پر از زندگی و زایش

مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید !

شما نمی توانید درباره یک درخت یا یک انسان بر اساس یک فصل قضاوت کنید. لذت، شوق و عشقی که از زندگی‌شان بر می‌آید فقط در انتها نمایان می‌شود، وقتی همه فصل‌ها آمده و رفته باشند!!! !

بنابراين اگر در زمستان تسلیم شوید، امید شکوفایی بهار، زیبایی تابستان و باروری پاییز را از کف داده اید!! !

مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل، زیبایی و شادی تمام فصل های دیگر را نابود کند!! !

و تو اي دوست من زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین؛ در راه های سخت پایداری کن. لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند.

امتياز : نتيجه : 0 امتياز توسط 0 نفر مجموع امتياز : 0

برچسب ها : فصل هاي زندگي ,
بازديد : 412
[ جمعه 1398/11/11 ] [ 11 ] [ ســـنـــجـــانـــی 🤍 ]
.: Weblog Themes By roztemp :.

درباره وبلاگ

این چنین است زندگی مردان بزرگ، مردانی که نور را از بالا دریافت کرده و آن را به دیگران که امکان دریافت آن را ندارند، باز می تابانند. آنها طلوع خورشید را بر بلندای کوه شاهد هستند و داستان آن را برای سایر همراهانشان که در پایین دره خواب هستند، نجوا می کنند، باشد که بیدار شویم. آن ها سعادت را فقط برای خود نمی خواهند، بلکه به هر کس که خواهان باشد می دهند. حضور آن ها جامعه را تغییر می دهد و در حضور آن ها انسان احساس می کند که می تواند مقدس باشد.
موضوعات
سنجانا
اســـلامـــی
جست و جو

رزتمپ